بازی و بازیگر
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/10/16:: ساعت 10:45 صبحسلام.
میدونم که هیچوقت وبلاگنویس خوبی نبوده و نخواهم شد.
*
وقتی چند ساله مینویسی و میخونی،
این کار میشه جزو برنامهات،
و خوب، کمکم برنامه روزانهات.
اصلاً میشی یه روزنگارنویس.
بهخصوص اگه یه وبلاگ شخصی داشته باشی
که نخواد موضوع و جهت خاصی رو بهات تحمیل کنه.
حتی خونندهها هم انقدر محدودت نکردهاند که
فقط بخوای یه جور بنویسی و از خیلی کششهات دست بکشی.
تو این بین،
وقتی کار رو تعطیل میکنی،
انگار رفتی مسافرت؛
یا از یه قید راحت شدی.
میشه یه کم نفس کشید و فکر رو مرتب کرد.
و مدام از خود پرسید که چی میخوام؟
چی باید بشم؟
**
به رسم قدیمها بیربط مینویسم.
برای بازی نقش آشپزباشی،
فقط کافی نیست بازیگر خوبی باشی.
بهنظر من باید واقعاً آشپز بشی.
یادمه درباره دنیرو شنیدم که وقتی میخواست نقش یه خیابونخواب رو بازی کنه،
چهطور رفته بود قاطیشون و همونجور میاومد سر صحنه.
نه مثل ما که ماه رمضونمون هم ربطی به صیام نداره.
ولی نگاه خانم آریا وقتی میخواست بیاد تو دفتر
واقعاً تکونام داد.
شوهری که اینقدر اذیتاش کرده بود
و همین چند دقیقه پیش هم داشت آتیش میسوزوند،
بعد مدتها اونجا دیدش...
بیشتر نگاه عاشقی بود که سالهاست محبوباش رو ندیده،
تا نگاه غضبآلود شماتتگر.
تو این مایهها که از تو انتظار نداشتم،
اما خیلی رمانتیک.
البته این ترفند بازی خانم معتمده.
اما اینبار هم مؤثر بود.
و اون چیزهایی که شب قبلاش تو دفتر برای خودش مینوشت،
و شب موندناش سر کار...
***
نمیدونم دردم چی بود که اینها رو نوشتم.
ولی اینطور نتیجه بگیرم که
برای زندهبودن
باید مثل زندهها زندگی کنی.
نه اینکه اداشون رو دربیاری و منتظر سوت و کف تماشاچیها باشی.
قبول دارم که بالأخره آدم هرکاری رو از ادا درآوردن شروع میکنه و یاد میگیره،
فقط میگم حداقل برای آبتنی باید لخت هم شد.
بازی زندهها، لباس خودش رو میخواد.
با لباس گناه که نمیشه شیرجه زد تو حیات طیبه.
معلم و مربی میخواد.
دفترچه داره.
گمانام اینجوری درستاش نیست.
یا حسین